خوشحال بودم که بیستم پامیشم میرم خونم.راستش توی شهرم م اتفاق خاصی نیفتاده ومیدونم برم فورا حوصلم سرمیره 

ولیکن غیرقابل تحمل شده تحمل زندگی اینجا.اگریک درصدمیدونستم دانشگاه توی ایرن اینجوریه عمرا پامومیزاشتم.قیددکترشدنم میزدم یک کاردیگه میکردم.اینکه ب هزاروهشتصدوبیست وسه روش شمال زیمباوه همه سعی کنن توروبه فنابدن.همه سنگ بندازن که ادم علمی نشی!بیسواادباربیای!

ازاستادش گرفته تا اموزشش تا وزیرش.

این روزهامشاوره که به کنکور یهامیدادم ازخودم بدم امد.اوناخرن نمیفهمن اما ایا داری ب جای درستی هدایتشون میکنی؟افسردگی میگیرن بیان ببینن دانشگاه چیزی که فکرمیکردن وچیزی که واقعامیبینن چقدرفرق داره.

ممکنه کسی بخونه فکرکنه ناشکری میکنم بخاطررشتم امااتفاقن اینهابه این سببه که رشتمودوست دارم.

 

کلاسای کنکورم مجبورم میکنن تا28ام مشهددباشم.

بعدعیدتازه چ بلاهایی قراره سرم بیاد.اونقدرقراره دهنم سرویس بشه که فکرشم داغونم میکنه!یک عالمه درس که اصلا قابل جمع شدن نیستند.



مشخصات

آخرین جستجو ها